میدونم! خووووب میدونم میون این همه درگیری و البته خیلی خیلی زیاد نبودنم و ننوشتنم! میون این همه نارفیقی، دلتنگی، وسط این همه جنگ، میون این همه ته دلت خالی شدنا، میبینی که زدنا ... زدنا.... هعیی... بیخیال..

امروز میون تقریبا میشه گفت اولین روز کاریم بود! تو آزمایشگاه! با حقوق خیلی کم! ولی مهم نیست. باحاله!

خوبیش اینه که از قبل توی آزمایشگاه بودم پس کسی برام غریبه نیست! یه دفتر کاری خیلی قشنگم دارم! که البته مال من نیست :))) ولی ازش استفاده میکنم!

 

دیگه آزمایشگاه شده خونه اولم! اونجا بیشترین احساس راحتی رو دارم!

اما هنووووووز

دل لامصب من تنگه :)

نگم برات که برای کی و برای چی...

 

 

راستی! امروز دیدمش! بااااز دیدمش! این دفعه فرار کرد! انگار ترسید!