خیلی وقته اینجا ننوشتم..نمیدونم چند روزه ولی برای من خیلی گذشته

یه بار خواستم بیام بنویسم دلم براش تنگ شده

یه بار خواستم بیام از اتفاقی که توی آزمایشگاه افتاد بنویسم

یه بار خواستم بیام از درون تاریکم بنویسم

یه بار...

ولی نمیدونم چی شد هر بار منصرف شدم.

این روزا از خیلی چیزا منصرف میشم!

مثلا اینکه بهش پیام بدم و بگم چقدر دلم براش تنگ شده

مثلا اینکه کاری که خیلی وقته میخوام انجام بدم رو انجام بدم!

مثلا اینکه اون برنامه‌ای که قرار بود 1400 عملی بشه رو شروع کنم

مثلا اینکه زندگی کنم!

 

طعم خوب همه چیز انگار رفته. مثل آدامسی که دیگه شیرین نیست. یا نونی که خشک شده! یا نوشیدنی خنکی که گرم شده.

این روزهام، روزاییه که چشمامو بستم و فقط دارم میرم جلو، بلکه روز و حال بهتری بیاد! / همین.