برای پروپوزالی که این روزا دارم روش کار میکنم، امروز اتفاق عجیبی افتاد که خیلی عجیب دلم میخاد بدون هیچ مقدمه چینی یه عکس ازش بذارم:

این پلیت ها حاوی بذر یونجه و نانو لوله هستن که من و دانشجوی ارشد مربوط به این پروپوزال داریم تاثیر نانو لوله رو توی رشد این بذر بررسی میکنیم. این پلیت ها اتوکلاو شدن، استریل شدن، توی ژرمیناتوری نگه داری میشن که تمییزه! نه از لحاظ ظاهری، از لحاظ باطنی! اینا رو غسل دادیم خلاصه :))

ولی همینطوری که میبینید یه چیز خیلی عجیب روشه! آخرشم نفهمیدیم چی بود! مسئول آزمایشگاه گفت بخراشیدش! ما هم خراشیدیمش ولی خیلی جالب بود.. دنیای میکروبیولوژی همینه. یه چیزی رو نگاه میکنی و میگی هیچی نیست و تمیزه در حالی که میلیون‌ها موجود زنده دارن اونجا زندگی میکنن و فقط وقتی دیده میشن که زیاد بشن و این زیاد شدنه اینجا توی ژرمیناتور انجام شده بود که یه محیط مناسب برای کشت حساب میشه...

یاد اون روزی افتادم که جلبک کشت داده بودیم بعد یه نمونه برداشتیم بردیم زیر میکروسکوپ، یهو دیدیم یه گنده بک ده کیلویی هم اون داخل داره برای خودش میچرخه و حال میکنه! حالا ده کیلو نبود ولی فکر کنم توی دنیای خودشون یعنی میکروبیولوژی، گنده لاتی بود برای خودش :)) یادش بخیر...

 

امروز به هوای اینکه کار امروز سبکه و زود میام خونه، صبحونه نخوردم و وقتی رفتم آزمایشگاه دیدم مسئول آزمایشگاه میگفت فردا میان برای بازدید باید یکم آزمایشگاه ها رو جمع و جور کنیم! و این یکم تا خود ظهر طول کشید و در این میان من دو تا چایی خوردم فقط! دیگه اونقدر گشنه شده بودم که میخاستم بردارم محیط کشت باکتری ها رو بخورم :)))) حتی کله مسئول آزمایشگاه هم خوشمزه به نظر میرسید! انگار واقعا زامبی شده بودم!

ولی خوبیش این بود که تمام آزمایشگاه‌ها رو سرک کشیدیم و یه سری دستگاه هایی دیدم که یه روزی فقط تو فیلما دیده بودم!

 

در آخر میخام اینجا بنویسم که یکی از همین شبا من زامبی شدم و احساساتمو خوردم! مثلا امروز باید دلم گرفته بود ولی....