به دارو نیازمندم

به دوزهای بالا 

به پرت شدن از سقف بلند آرزوها

به اینکه چیزی عمق دریا منتظر من باشد

چیزی شکل یک تاریکی بی انتها..!

به دارو نیازمندم

به یک جادوی خالص

بدون نیاز به آرزو کردن یا چشم انتظار ماندن

به یک رها شدن از هر چه هست

هر چه بود

هر چه نیست

هر چه قرار است نباشد

به دارو نیازمندم

به یک تکرار وارونگی

به کر شدن موقت

به کور شدن موقت

به خاموشی موقت ذهن! 

نیازمندم که از دوز بالا

از خاموش شدن ضربان قلب

از سرد شدن و عرق کردن

به پتو بپیچم و وقتی 

در دنیای خودم در حال نگاه کردن به منظره زیبای جنگلی در حال آتش گرفتن ام

در دنیای کثیف واقعی 

بریزم! 

مثل پلاسکو! 

مثل اشک‌های هرشبم

به دارو نیازمندم...

زیاد، مثل همیشه

تو میدانی من به کم قانع نیستم

میدانی

من حتی از حال بد هم

بیشترینش را برداشتم...! 

 

به دارو نیازمندم! همین...