حالم خوب نیست... ولی! تو باشی هم دیگه خوب نمیشه!
من غیر از تو کسی رو دوست نداشتم و چقدرررررررررر از اینکه اینو بهت گفتم پشیمونم ولی تو اصل ماجرا هیچ فرقی نمیکنه. ولی ولی ولی...
تو باشی هم دیگه دوستت ندارم!
سنگ شدم؟ نه... ولی سنگین و خسته ام. سنگین از حرفایی که نگفتم و خسته از حرفایی که گفتم!
شاید حرفایی که در ادامه بزنم تلخ باشه اما
اما ناراحتم از دنیای خوبی که با تو تقسیمش کردم و این شد!
ناراحتم از زمانی که برای تو صرف کردم و این شد!
ناراحتم و بی نهایت برای ادامه فکری که صرف تو بشه خسته ام! و بدتر از همه اینکه این دیگه دست من نیست
تو مثل یه برنامه کامپیوتری که بینهایت بار اجرا شده تو کامپیوتر، تو مغز من در حال اجرایی! مثل یه موزیکی که همیشه رو تکراره! مثل کاجی که همیشه سبزه مثل...
مثل قلبی که همیشه میتپه.
اینا حرف های عاشقانه نیست. پرانتز باز، جمله خبری، پرانتز بسته ...
نمیدونم دارم چی مینویسم! باور کن قرص نخوردم ولی مثل همون زمونا که تو میگفتی نخور و من میخوردم گیج و منگم! به اون حرفای "بولد" که زدی فکر میکنم! شب و روز، روز شب، صبح و ظهر، ظهر و عصر! ای کاش یه چیزی به اسم ایمپلنت مغز هم داشتیم! اینو مینداختیم سگ بخوره، میرفتیم یکی نوشو میذاشتیم سر جاش!
فعلا تا همینجا... خوبم؟! نه.