به تقویم نگاه نمیکنم، به ساعت نگاه نمیکنم، به پنجره که خبر از روز شدن میدهد نگاه نمیکنم، آلارم گوشی را نمیشنوم. لیوان آب نصفه از دیشب را سر میکشم و بیدار میشوم. همه به جز من میدانند که امروز چهاردهم است...! تولد واژه جالبیست. وقتی 23 سال پر از ماجرا و تاریکی گذرانده ام و بقیه نوید یک سال خوب را به من میدهند! با این حال در رودربایسی قلب خسته ام میمانم و لبخندی هر چند بی روح نقش میگیرد روی صورتم.

 

چهارده منهای من! سیزده به اضافه من!