۴۴ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

روز جمعه های بی قراری

امروز از اون جمعه خوبا نیست، که به خودت بیایی ببینی یهو شده عصر 

نه...

امروز از اون روزاس که تک تک، تیک تیک ثانیه های ساعت رو میشنوی و حس میکنی و مگه زمان میگذره بی صاحاب!؟ 

دست و دلم به هیچ کاری نمیره 

از این کار میپرم به اون یکی و نمیدونم اصلا چیکار کنم که یکم فقط یکم رو به راه شم

 

خیلی به فکر "میم" ام ولی همونقدر که دلتنگشم، عصبانی ام ازش و الان اگه پیام بده، فکر میکنم پتانسیل اینو دارم که یه کاری کنم بره دیگه برنگرده.. به خودم قول دادم که دیگه در روز 15 مین بیشتر بهش فکر نکنم.. آخه مگه یه آدم چقدر باید توی یه انتظار فیک و بدلی بمونه؟ 

 

باید خیلی زود برگردم به زندگیم.. با یه برنامه خیلی منظم و دقیق.. باید به تک تک ثانیه هام پایبند باشم. 

آره.. روزا میگذرن و من مطمئنم دیگه چیزی رو از دست نمیدم، به جز خیالت :)

  • دکتر زامبی
  • جمعه ۱۲ دی ۹۹

روز ظرف شویی!

یادتون باشه اگه توی آزمایشگاه کار کردین یا کار میکنید، بعد هر آزمایش همونجا اگه وقت بود وسایلتون رو اتوکلاو کنید و بعدش هم بشورین. اینو داره کسی میگه که امروز تقریبا نصف ظرف‌های آزمایشگاه رو اتوکلاو کرد و شست! به خودم اومدم دیدم دستمال برداشتم دارم اتوکلاو رو هااا میکنم و پاکش میکنم!!! 

اصلا الان که فکر میکنم من این همه ظرف نداشتم که! ظرف های مال بقیه هم افتاد به گردن من! 

 

میخوام اینجا یه کسی رو معرفی کنم که شاید بعدا خواستم بیشتر ازش حرف بزنم. فعلا خیلی رمزی بهش میگیم "میم"...

امروز بهش خیلی فکر میکردم. به هدفی که پشت کارش داشت.. میخاست منو عصبانی کنه؟ حس حسادتم رو تحریک کنه؟ یا نه... واقعا تمومه همه چی و داره یه زندگی جدید رو شکل میده؟ چرا دست از سرم برنمیدارن این فکرا .. چرا ؟ خدایا چرا باید یه نفری بشه 80 درصد درگیری ذهنی من؟ و جلوی بیشتر کارهایی که میخام انجام بدم رو بگیره؟ انرژی و روحیه ام رو بگیره؟ چرا؟ مگه من چه کردم؟؟

 

بگذریم... امشب اگه بشه (که میشه) کمی از یادداشت های آزمایشگاه رو کامل میکنم.. از آزمایشگاه که اومدم اونقدر خسته بودم مثل خرس خوابیدم و امشب فکر کنم از اون شب بیداری های طولانی در پیش دارم! 

  • دکتر زامبی
  • چهارشنبه ۱۰ دی ۹۹

آزمایشگاه یا قصابی؟ مسئله این است!

همیشه تو کتاب‌ها میخوندم محیط کشت بلاد آگار و با خودم میگفتم واقعا این بلاد بلادی که میکنن همون Blood عه؟! 

خیلی میخاستم ببینم خونه آدمیزاده یعنی !؟ 

خلاصه امروز این محیط کشت رو درست کردم و خون هم بهش زدم! البته خون گوسفند بود... مسئول آزمایشگاه میگفت دیگه مرکز خون به ما خون نمیده و برای همین مجبوریم از خون گوسفند استفاده کنیم.. 

دستام خونی شده بود انگار تازه دو تا گوسفند زدم زمین :))) و سختی کار این بود که نمیشد صبر کنی! اگه صبر میکردی محیطه سریع جامد میشد پس باید سریع میریختی تو پلیت ها تا اونجا جامد بشن..

 

خلاصه روز چالشی باحالی بود! عکس هم ازش ندارم چون دستام همش خونی بود! 

 

اگه میخوای بدونی محیط بلاد آگار چیه اینجا کلیک کن.

  • دکتر زامبی
  • دوشنبه ۸ دی ۹۹

اولین پست من - با ماسک وارد شوید!

سلام به تمام کسایی که این نوشته رو میخونن! 

من دکتر زامبی ام! 

واقعا زامبی نیستم

البته واقعا هم دکتر نیستم :))) 

اما علاقه شدیدی به دکتر بودن و زامبی ها دارم! 

بچه که بودم در تلاش بودم تا از ترکیب مایع ظرفشویی و خمیردندون و خاک، زامبی درست کنم! 

اما خب هر کسی یه سری پروژه های شکست خورده داره تو زندگیش :))) 

 

به هر حال این وبلاگ بُعد خیلی متفاوتی از زندگی من رو نشون میده. دنیایی که دیوونه شم و میخام این دیوونگی‌ها رو با شما به اشتراک بذارم.

این وبلاگ قراره پر میکروب بشه پس..! 

 

"با ماسک وارد شوید" 

 

تا پست های بعدی خدانگهدارتوون

  • دکتر زامبی
  • يكشنبه ۷ دی ۹۹
یک میکروبیولوژیستی که میخاد دنیا رو یه جوره دیگه ببینه!