امروز از اون جمعه خوبا نیست، که به خودت بیایی ببینی یهو شده عصر 

نه...

امروز از اون روزاس که تک تک، تیک تیک ثانیه های ساعت رو میشنوی و حس میکنی و مگه زمان میگذره بی صاحاب!؟ 

دست و دلم به هیچ کاری نمیره 

از این کار میپرم به اون یکی و نمیدونم اصلا چیکار کنم که یکم فقط یکم رو به راه شم

 

خیلی به فکر "میم" ام ولی همونقدر که دلتنگشم، عصبانی ام ازش و الان اگه پیام بده، فکر میکنم پتانسیل اینو دارم که یه کاری کنم بره دیگه برنگرده.. به خودم قول دادم که دیگه در روز 15 مین بیشتر بهش فکر نکنم.. آخه مگه یه آدم چقدر باید توی یه انتظار فیک و بدلی بمونه؟ 

 

باید خیلی زود برگردم به زندگیم.. با یه برنامه خیلی منظم و دقیق.. باید به تک تک ثانیه هام پایبند باشم. 

آره.. روزا میگذرن و من مطمئنم دیگه چیزی رو از دست نمیدم، به جز خیالت :)