هیچوقت آزمایشگاهها رو توی عصر ندیدم، چون از وقتی وارد آزمایشگاه شدم کرونا بود و به خاطر کرونا آزمایشگاهها زودتر و ساعت ۲ بسته میشه... اما صبح آزمایشگاه ها رو دیدم... خیلی افسرده کنندهاس.! یه نور پردازی عجیب روی وسایل آزمایشگاه افتاده و سکوت و کمی تاریکی همه جا رو گرفته، انگار همه جا بی روح و بی جونه ولی توی انکوباتور و توی یخچالها کلی موجود زنده هست!
یواش یواش سر و کله آدما پیدا میشه و همه جا روشن میشه، این چیزی که من تعریف کردم شاید به یه ساعت نکشه و تموم شه ولی برای من ساعتها طول میکشه! انگار یه جایی از من ام اس داره، اونجایی که زمان براش تعریف میشه! درست همونجا آسیب دیده!
آزمایشگاه جای ساکتیه و به همین خاطر میشه توش خیلی عمیق فکر کرد، به آدما توجه کرد، به رفتاراشون، کاراشون، از خیلی از آدما میشه خیلی چیزا یاد گرفت، از کارهاشون... مثلا اونی که وقتی بیکار میشه میره یه گوشه میشینه و زبان کار میکنه! یا اونی که حتی وقتی تستاش جواب نداده و ناراحته، ناراحتیشو نشون نمیده...!
کاش یه بیماری ام اس بود که حمله میکرد به سلول های ناراحتمون..! این فکری بود که امروز داشتم :))))
حمله کنه به تمام تلخی ها، بدی ها، ناامیدی ها...
امروز....
پ.ن: ام اس.!