من خوبم، من آرامم، فقط کمی آشفته ام... چون امروز یک دقیقه بیشتر به تو فکر کردم! به اینکه کجایی، به اینکه حال دلت کجاست! در هوایی خوب قدم میزند یا کنج غار تنهایی هایش نشسته و قهر کرده؟!
من خوبم، من آرامم، فقط کمی نگرانم... نگران تو و این دوری، این فاصله های بی دلیل پر از دلیل! این حرفهای نگفته، این تظاهرهای اجباری ...
من خوبم، من آرامم، فقط کمی مضطربم... امروز نور را تا آخرش قدم زدم، میگویند قدم زدن به کاهش اضطراب کمک میکند، آری! ولی نه قدم زدن و فکر کردن به اضطرابها !
من خوبم، من آرامم، فقط کمی خسته ام... این چیزی نبود که من برایش زندگی کنم محبوب من! این آن لحظه ای نبود که آرزویش را داشته باشم یا شاید کمی مشتاق رسیدنش باشم! این خستگی که بر تن من مانده حاصل انتظاری بود که از تو، از دنیا، از عشق، از زندگی داشتم و خلاف تمامشان بر سرم خراب شد!
من خوبم...
من آرامم...
فقط کمی مرده ام!
امروز بغضهایم را لقمه کردم و با گرسنگی تمام خوردم آخرش هم یک لیوان اشک سر کشیدم و به این فکر میکردم که دیگر آخرهایش است! زندگی را میگویم! وقتی تویی و بغض طنز و طنز بغض آلود...!
من
من امروز مراقب خودم نبودم!
دلم میخواهد همینجا حرف هایم را تمام کنم.... من امروز مراقب خودم نبودم!