امروز پروپوزال شماره 1 با اسم رمزی LLP تموم شد! راستشو بخوای یکم دلم گرفته بود! حس برداشتن پیش دستی های پُر پوست میوه بعد اینکه مهمونا رفتن، از سر سفره عید بهم دست داد! (چی گفتم!) آخرین نتیجه تستها رو آنالیز کردیم و تموم.. من زودتر خداحافظی کردم چون اگه بیشتر از اون میموندم اونجا دلم میترکید!
همیشه هر وقت فکر کردم یا حس کردم همه چی داره به سمت خوب شدن پیش میره، یهو جلوم یه دره دیدم!
حالا درسته 3 تا پروپوزال دیگه هم هست، هنوزم تو آزمایشگاه هستم (تا همیشه هستم) ولی خب..! این پروپوزالو دوس داشتم... از دانشجوی ارشد این پروپوزال خیلی چیزا یاد گرفتم! دقیق بودن، منظم بودن، سریع بودن... از بس که سرم غر زد :)))
امروزم از آخر گفت: "دیگه یه پا استاد شدی :)"
راستشو بخوام بگم این از صد تا خداحافظی هم بدتر بود برا من! برا دلم!
اومدم بیرون، قدم زدم، قدم زدم... آخ که چقدر قدم زدم! تنم مثل تنه درختایه کاج به صف کشیده بلوار غزالی سرد بود و خودمم مثل برگاش بی روح!
داشتم به این فکر میکردم که زندگی چقدر غیر قابل تحمله و لا به لای همین غیر قابل تحمل بودناش چه لحظه های قشنگی داره! همه اون لحظههای خوب رو مرور کردم تا یهو دیدم رسیدم خونه! اتاقم پر کاغذ و نوشته و آنالیز تست و گزارش بود..! همه رو جمع کردم و گذاشتم توی پوشه قرمز و گذاشتم یه جایی که فعلا نبینمشون! فعلا دل گرفتن هام یکی دو تا نیست...
بالا: تصویری از آخرین تستی که داشتیم!...
دانشجوی ارشدی که کلی سرم غر زدی و همین غر زدنا باعث شد من دقیق، منظم و سریعتر بشم، امیدوارم موفق باشی، توی هر هدفی که در آینده داری :)
پایان.
پ.ن: اسم رمزی که گذاشتم از خودم ساختما..! آزمایشگاه زیرزمینی که کار نمیکنم :)))